وبلاگ حقوقی - ادبی نورعلی افشار

مشخصات بلاگ
وبلاگ حقوقی - ادبی نورعلی افشار

دوستان عزیز سلام
صفحه شخصی که از امروز پیش روی شماست باهدفهای زیر راه اندازی شده است :
1- ترغیب وتشویق دوستان به مطالعه وکتاب خوانی ونیز پژوهش درحد توان
2- آگاهی از ادب وادبیات کشور عزیزمان ونیز اطلاع رسانی درخصوص کتب ونشریات ادبی جدید
3- سرک کشیدن به دنیای طنز وادبی ونیز معرفی طنز نویسان امروز کشورمان
4- بحث درباره ضرب المثلها ی فارسی وترکی وهمچنین بررسی ریشه های تاریخی وعلل به وجود آمدن ضرب المثلها
5- پرسش وپاسخ درباره مباحث حقوقی ونیز توضیح وتبیین بحثهای حقوقی مقدماتی وبحث وگفتگو درباره آنها ونیز معرفی قوانینی که به تازگی تصویب میشوند.
هدف از این نوشته ها گفتگوست ونیز ترغیب همدیگر به مطالعه وکتاب خوانی کاری که متاسفانه در میان ما کمرنگ شده است . از همه دوستان تقاضامندم پس از مطالعه مطالب این صفحه چنانچه نظر انتقاد پیشنهاد و یا پرسشی دارند در قسمت نظرات اعلام نمایند تا با کمک یکدیگر بتوانیم مطالبی پربار وبا ارزش را در این صفحه به دوستان خود ارایه نماییم.
انتظار اینجانب این است که صفحه حاضر محل بحث وگفتگوی علمی میان دوستان باشد.

نورعلی افشار

طبقه بندی موضوعی


  • نورعلی افشار


  • نورعلی افشار

کتاب قصه های شب نشینی

تازه های کتاب

 

نام کتاب : قصه های شب نشینی

نویسنده: نورعلی افشار

  • نورعلی افشار


«وقتی پدرم مرا برای خرید عید می برد فکر می کردم من خوشبخت ترین آدم روی زمینم، ولی الان که فرزندم را می­برم خرید خودم را خوشبخت ترین آدم روی زمین می بینم... »

هر دو دستهایم را گرفته بودند، یک دستم بدست مادر و دست دیگرم بدست پدر، اما دستهایشان سرد بود، حتی دست مادرم، او که همیشه گرم ترین دستهای دنیا را داشت وقتی دستهایم را می­گرفت و مرا در آغوش می­کشید گرم گرم می­شد. ولی آنروز سرد بودند و قدمهایشان سنگین بود، نگاهشان گیج و مبهم بود و  بی هدف رو ویترین ها می چرخید.

گاهی پدرم ناخودآگاه دستم را به شدت می­فشرد و چیزی زیر لب می­گفت سرش را می­چرخاند من که نگاهش می­کردم اصلاً حواسش به من نبود، در چهره­اش عصبانیتی بی صدا خفته بود دست مادرم بی روح و بی رمق و سرد، فقط دستم را گرفته بود و هیچ حسی نداشت چهره­اش کلافه و بی حوصله بود بالاخره طاقتم تمام شد و اعتراض کردم « من حوصلم سررفت، بریم خونه، چقدر باید راه بریم؟ من خسته شدم!!...» پدر و مادر به خود آمدند هر دو متوجه من شدند همزمان گفتند باشه باشه» و دستپاچه به اولین مغازه لباس بچه که رسیدند داخل شدند... بی حواس و گیج فقط برایم می­خریدند بدون اینکه دقتی کنند یا نظر بدهند و مشورت کنند یا حساس باشند وقتی هم تا من اعتراض می­کردم جواب اعتراضم را با پیراهن و شلواری اضافه می­دادند..از مغازه بیرون آمدیم.. با چندین کیسه پر از لباس... کلی برایم خرید کرده بودند ولی چرا من خوشحال نبودم، چرا پدرم ذوق نداشت و نمی خندید، چرا مادرم خریدمان را توصیف نمی کرد؟! دوباره دستهای سردشان در دستم براه افتادیم و من فکر می­کردم که مدتی است دستهای پدر و مادر هر روز سردتر می­شود مخصوصاً وقتی هر دو با هم مرا بیرون می­بردند...؟! من خوشحال نبودم دلم می­خواست همه لباسهای مرا که خریده بودند بریزم دور، پرت کنم داخل جوی کنار خیابان ولی تا تکانی می خوردم یا حرفی می خواستم بزنم محکم دستم را می­فشردند و من را وادار به سکوت می­کردند... اون سال اصلاً لباسهایم را دوست نداشتم به زور تنم می­کردم، دیگر اصلاً از دیدن شیرینی ها و شکلاتهای سفره عیدمان ذوق نمی کردم دیگر چشمم به دنبال تخم مرغ رنگی داخل سفره نبود، از بوی لباسهایم حالم بهم می خورد. آخر بوی خیلی بدی داشتند وقتی پوشیدم تویِ سرم یخ می زد و حالم بهم می­خورد...آن همه لباس که برایم خریده بودند هیچکدام به نظرم قشنگ نبودند، و دوستشان نداشتم...و چقدر عید تلخی بود چون پدر و مادرم با هم نمی­گفتند و نمی­خندیدند..ولی عید سال بعد که رفتیم خرید و برایم فقط یک پیراهن خریدن خیلی فرق داشت، پدرم اندازه یک پیراهن برای من پول داشت و من چقدر پیراهنم را دوست داشتم، پیراهنم عطر دشتی از نرگس داشت، دستی از شکوفه­های گیلاس بر رویش نشسته بود و مثل ستاره­ای می­درخشید، مثل گلبرگ­های رُزهای وحشی نرم و مخملی بود، وقتی آن را می­پوشیدم زیبای خفته­ای می­شدم خوابیده برتختی از طلا  بالای ابرها، من درخوابی شیرین فرو رفته بودم که هردم چشمانم را باز می­کردم آسمان آبی زیبا را می­دیدم... آنروز که رفتیم خرید دستهای پدرو مادرم گرم گرم بود، مهربان بود و آرام، لبهایشان خندان و در نگاهشان برق خوشی موج می­زد هردو دستهایم را محکم گرفته بودند، می­خندیدند، بهم دیگر نگاه می­کردند و از هر چه می­دیدند تعریف می­کردند و من چقدر خوشحال بودم...آخر چند ماه پیش از آن مادرم مریضی سختی گرفته بود و پدرم نیمه وقت کار می­کرد و مجبور بود از مادرم پرستاری کند و ما چقدر می­خندیدیم وقتی دستپخت بی­مزه و بی­نمک پدر را می­خوردیم ولی بعدش مادرم می­گفت: "خیلی خوشمزه شده بود دستت درد نکند تو چقدر آشپزیت خوبه"؟!!

از آن به بعد دیگر دست­های پدرو مادرم سرد نبودند و هر وقت بهم دیگرنگاه می­کردند لبخند میزدند.                                                                                                                    

                                                                                                  پریسا عباس­نژاد

  • نورعلی افشار

بعضی از آثار بهاء الدین خرمشاهی

1- ذهن و زبان حافظ – تهران – چاپ نهم – ناهید – 1390

2- حافظ نامه – شرح الفاظ اعلام مفاهیم کلیدی و ابیات دشوار حافظ 2 جلد انتشارات علمی و فرهنگی – چاپ نوزدهم – 1389.

3- چشمها را باید شست مباحث مقالات و مصاحبه هایی در زمینه ی قرآن پژوهی – حافظ پژوهی – دین پژوهی – خوشنویسی و طنز – قطره – 1380.

4- حافظ حافظه ی ماست – تهران – قطره – چاپ 5 – 1390.

5- نبض شعر – مجموعه ی نقد شعر بر هجده شاعر از شاملو تا هیوا مسیح – تهران – روشن مهر – 1383.

6- کژتابی های ذهن و زبان – تهران – نشر ناهید – 1384.

7- از سبزه تا ستاره – مباحثی در زمینه ی قرآن – پژوهی – حافظ پژوهی – فلسفه  و کلام/دین پژوهی – نشر قطره – 1386.

8- فرار از فلسفه – زندگی نامه ی – خودنوشت فرهنگی – تهران – نشر قطره.

9- طنز و تراژدی – تهران – نشر ناهید – چاپ دوم – 1390.

10- آه و آئینه – مجموعه شعر – قزوین – نشر سایه گستر – 1387.

11- فرهنگ و دانش نامه ی کارا – چهار مجلد – تهران – نشر نگاه.

12- کوته گویه {جملات کوتاه} نشر ناهید.

13- کلیات سعدی براساس (فروغی و ترجمه ی بیش از 700 بیت عربی و آیات و احادیث و نگارش تعلیقات و شرح دشواری ها) تهران – نشر ناهید – چاپ ششم – 1389.

14- برسی ترجمه های امروزی فارسی قرآن کریم – مؤسسه ترجمان وحی – 500 صفحه.

 

  • نورعلی افشار


به نام خدا

اگر رئیس شهر (شهردار) بودید چه می کردید؟

شهر هشتگرد در 30 کیلومتری شهر کرج و واقع در استان البرز است. اتوبان تهران قزوین در نزدیکی شهر هشتگرد می گذرد. تعریف شهردار: فردی است که با کمبود شهر آشنا شود و آن را با کمک مردم حل کند. اگر شهردار بودم: سالنی می ساختم تا برای سینما و سالنی برای تئاتر در شهر هشتگرد، هتلی 2-4 ستاره می ساختم تا مردم شهرهای دیگر آواره نشوند فضاهای سبز را زیاد می کردم تا هم از فضاهای خالی استفاده کنم و هم زیبایی شهر بیشتر شود فرهنگسراها و کتابخانه ها را زیاد می کردم تا علم و فرهنگ بالا رود دانشگاه ها را زیاد می کردم (در رشته های مختلف) تا مردم مجبور به مسافرت به استان و شهر دیگر نشوند مدارس راهنمایی و دبیرستان را زیاد می کردم جدول کاری می کردم تا شهر جلوه ی بهتری به خود بگیرد. پارکینگ را زیاد می کردم تا خیابان ها شلوغ و حتی قفل نشوند درمانگاه و بیمارستان را زیادمی کردم مکان هایی مخصوص نمایشگاه می ساختم در شهر مترو می گذاشتم تا حمل و نقل آسان شود و آلودگی کم گردد امکانات ورزشی را با وجود باشگاه ها زیاد می کردم در شهر ترمینال را زیاد می کردم. خط واحد اتوبوس در شهر می گذاشتم سالن تئاتر می ساختم پارکبان و فضای سبز در شهر زیاد می گذاشتم مسئله مسکن مهر را در هشتگرد زیاد می کردم نیروگاه بادی می ساختم تا برق شهر را افزایش دهم البته این را هم بگویم که همه ی این کارها با هم یاری و همدلی مردم ایجاد می شود می باید با مردم مهربان باشی تا آن ها نیز از من راضی باشند.

 نیما افشار - هشتگرد

1390/12/13

  • نورعلی افشار

 

نوشته ای که ذیلاً از نظر خواننده گرامی می گذرد نامه ای است که مرحوم میرزا محمد الویری به مرحوم احمدخان امیرحسینی سیف الممالک فرمانده فوج قاهر خلج رقمی داشته که شروع  تا خاتمه نامه تمام از حروف بی نقطه الفبا انتخاب و در نوع خود از شاهکارهای ادب زبان پارسی به شمار می آید.

انگیزه نامه و موضوع آن قلت درآمد و کثرت عائله و تنگی معیشت بوده است. این نامه در زمان ناصرالدین شاه بوده.

 

بسمه تعالی

سرسلسله امرا را کردگار احد، امر و عمر سرمد دهاد. دعاگو محمد ساوه ای در کلک و مداد ساحرم و در علم و سواد ماهر. ملک الملوک کلامم و معلم مسائل حلال و حرام. در کل ممالک محروسه اسم و رسم دارم. در هر علم معلم و در هر اصل مؤسسم. در کلک عماد دومم در عالم، در علم و حکم مسلم کل امم سرسلسله اهل کمالم اما کوطالع کامکار و کومرد کرم؟

دلمرده آلام دهرم. کوه کوه دردها در دل دارم. مدام در دام وام، و علی الدوام در ورطه آلام دهرم هر سحر و مسا در واهمه و وسواس که مداح که گردم و کرا واسطه کار آرم که مهامم را اصلاح دهد و دو سه ماهم آسوده دارد.

مکرر داد کمال دادم و در هر مورد مدح معرکه ها کردم. همه گوهر همه در، همه لاله همه گل، همه عطار روح همه سرور دل، اما لال را مکالمه و کر را سامعه و کور را مطالعه آمد. همه را طلا سوده در محک ادراک آورده احساس مس کردم و لامساس گو آمدم. اماعلامه دهرم، ملولم و محسود و عوام کالحمار محمود و مسرور ... لا اله الا الله وحده وحده دلا در گله مسدود دار در همه حال که کارهای همه عکس مدعا آمد علاوه همه دردها و سرآمد کل معرکه ها عروس مهر در آرامگاه حمل درآمد.

عالم و عام لام و کرام، صالح و طالح، صادر و وارد، کودک و سالدار، گدا و مالدار، همه در اصلاح اهل و اولاد و هرکس هر هوس در معامله و سودا دارد آماده و اطعمه و هر سماط گرد آورده، حلوا و کاک، سرکه و ساک، کره و عسل، سمک و حمل، گرمک و کاهو، دلمه و کوکو، امرود و آلو، الی کلم کدو، همه در راه، مکر دعاگو که در کل محرومم و در کم کاالمعدوم.

اگر موهوم و معلوم معدل سه صاع و دو درم ارده گردد حامد و مسرورم. مگر کرم سر کار اعلی که سرالولد و سرالوالد در او طلوع کرده و دادرس آمده، دردها دوا، وامها ادا و کامها روا گردد.

له طول عمر کطول المطر سواء له الدرهم، و که المدر دهد مرد را کام دل کردگار همه عمر آسوده و کامکار دل آرا همه کار و کردار او ملک در سما مادح کار او طول الله عمره و دمره حاسده، هلک اعدائه، اعطه ماله، اصلح احواله و اسعد اولاده مدام السماء

 

  • نورعلی افشار

اعلام و اعلان چه تفاوتی از لحاظ حقوقی با هم دارند

 

در لغت نامه دهخدا دربارۀ اعلام آماده است: «آگاهانیدن و آگاه گردانیدن، باخبر ساختن کسی را، خبر دادن و آگاه کردن، بیاگاهانیدن (لغت نامه دهخدا – چاپ دوم 1377 – جلد دوم ص 2960)

و دربارۀ اعلان می توانیم «شکارا کردن، آشکار کردن، ظاهر ساختن امری بر کسی، افشا، اظهار (همان – ص 2961) و فرهنگ فارسی دکتر معین – انتشارات امیرکبیر – چاپ بیست و سوم 1385 ص 30».

درباره اعلام آورده است: «آشکارا کردن، پدید ساختن، آگهی (همان، ص 306)»

آقای دکتر لنگرودی در مسیط ترمینولوژی حقوق دربارۀ اعلام می نویسد: «نشانه نهادن اخبار، خبر دادن چنانکه در اصطلاحات حقوقی گویند: اعلام جرم، رأی اعلامی (مسیط ترمینولوژی حقوق – دوره پنج جلدی انتشارات گنج دانش – چاپ دوم 1381 ص 481)» و دربارۀ اعلام رأی می گویند: «دادگاه متن رأی را به سمع محکوم علیه می رساند. این است که اعلام رأی در برابر ابلاغ رأی به کار می رود (همان، ص 482)» و نیز دربارۀ اعلان می نویسد: «در لغت به معنی افشا و اظهار است. به تازگی به معنی اخبار «= اعلام» هم به کار رفته است مانند اعلان رأی دادگاه، اما اظهار چیزی به وسیله اوراق و نوشته ها نیز از معانی و استعمالات جدید در زبان عرب است. که هم اکنون به زبان فارسی هم راه یافته است. اعلام ختم دادرسی هم همان اعلام ختم دادرسی است که اصلح است از نظر رعایت معنی لغوی. اعلان جنگ یعنی اعلام جنگ. اعلان قبلی یعنی اعلام قبلی. بالجمله صحیح در امثال این موارد اعلام است (همان، ص 483)»

                                                                                           

                                                                         نورعلی افشار 

                                                                               94/8/8

 

  • نورعلی افشار


بیا مطربا با دلم ساز کن

                             دگر باز آ نغمه پرداز کن

برایم بخوان وصف ذات منیر

                             شوم مست گردم به دامش اسیر

زبان الکن و گوش دارم به او

                             سپارم به جانم صلای اشو

عزیزا دلا مهوشی جانمی

                             خدای بزرگی و ایمانمی

 

  • نورعلی افشار

کدام تلفظ درست است ؟

سَفته ، سُفته یا سِفته؟

سفته

1-  در افواه عمومی و در میان مردم عامه جامعه این کلمه حقوقی را سَفته تلفظ میکنند. بارها درمیان مردم جامعه می شنویم که مثلا" فلانی از بانک سَفته خرید و غیره

2-   به اعتقاد لغت شناسان این کلمه سُفته است . مثلا" یکی از لغت شناسان معاصر این طور میگوید: « سُفته به معنای برات است و حواله تجاری » از معدود کلماتی است که خواص آنها را غلط و عوام صحیح تلفظ میکنند!

این واژه فارسی است و تلفظ صحیح آن به ضم اول است و نه به فتح .

این واژه فارسی به عربی رفته و سُفتَجَه به ضم اول شده است .

اما در عربی جمع مکسر سَفاتج و مصدر سَفتج را نیز از آن ساخته اند که هردو به فتح اول است .

محتمل است که در فارسی امروز تلفظ غلط سَفته به فتح اول از همین جا ناشر شده باشد. (غلط ننویسیم – دکتر ابوالحسن نجفی – چاپ دوازدهم – 1384 ص 230)

 

3-  یکی از اساتید برجسته حقوق مدنی این کلمه را با کسر سین و به صورت سِفته درست میدانند.  ایشان در کتاب مبسوط در ترمینولوژی حقوق مینویسد  سفته به کسر سین یعنی استوار وثیقه.

نخست یک نوع قرضی بود که مسافری مالی به کسی قرض میداد (بطور صوری) تا در مقصد سفرش از وام گیرنده که در مقصد مذکور مالی شبیه مال مورد قرض موجود دارد با گرفتن خطی «حواله» به وسیله طرف وام گیرنده بستاند. آن خط را سفته نامیده اند.

سَفتجه به عربی بنا به ماده 307 قانون تجارت سفته سندی تجاری است که امضاء کننده آن تعهد میکند که در موعد معین عندالمطالبه در وجه حامل یا شخص معین ویا به حواله کرد آن شخص بدهد.

نام دیگر سفته فته طلب است ( مبسوط در ترمینولوژی حقوق – استاد دکتر لنگرودی – جلد سوم – چاپ دوم سال 1381 ص 2170)

بنابراین به نظر میرسد تلفظ این کلمه حقوقی به کسر سین و سِفته درست است وبجاست که در محافل و مجامع حقوقی این کلمه را به درستی تلفظ نماییم.

 

13/7/94

نورعلی افشار 

 

  • نورعلی افشار