وبلاگ حقوقی - ادبی نورعلی افشار

مشخصات بلاگ
وبلاگ حقوقی - ادبی نورعلی افشار

دوستان عزیز سلام
صفحه شخصی که از امروز پیش روی شماست باهدفهای زیر راه اندازی شده است :
1- ترغیب وتشویق دوستان به مطالعه وکتاب خوانی ونیز پژوهش درحد توان
2- آگاهی از ادب وادبیات کشور عزیزمان ونیز اطلاع رسانی درخصوص کتب ونشریات ادبی جدید
3- سرک کشیدن به دنیای طنز وادبی ونیز معرفی طنز نویسان امروز کشورمان
4- بحث درباره ضرب المثلها ی فارسی وترکی وهمچنین بررسی ریشه های تاریخی وعلل به وجود آمدن ضرب المثلها
5- پرسش وپاسخ درباره مباحث حقوقی ونیز توضیح وتبیین بحثهای حقوقی مقدماتی وبحث وگفتگو درباره آنها ونیز معرفی قوانینی که به تازگی تصویب میشوند.
هدف از این نوشته ها گفتگوست ونیز ترغیب همدیگر به مطالعه وکتاب خوانی کاری که متاسفانه در میان ما کمرنگ شده است . از همه دوستان تقاضامندم پس از مطالعه مطالب این صفحه چنانچه نظر انتقاد پیشنهاد و یا پرسشی دارند در قسمت نظرات اعلام نمایند تا با کمک یکدیگر بتوانیم مطالبی پربار وبا ارزش را در این صفحه به دوستان خود ارایه نماییم.
انتظار اینجانب این است که صفحه حاضر محل بحث وگفتگوی علمی میان دوستان باشد.

نورعلی افشار

طبقه بندی موضوعی

طلاق آری یا نه ؟

دوشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۵ ق.ظ

طلاق آری یا نه؟!!

 


 

 

پسر با گل و شیرینی و کت و شلوار و ظاهر و وضع مرتب و اتو کرده، پدر و مادر و بزرگترهایش را همراه خود می­برد، دل تو دلش نیست. سعی می­کند بهترین گل دنیا را برایش بخرد، بهترین شیرینی را از بهترین قنادی برایش تهیه کند. آخر او را به عنوان همراه و همسر و یاور مشکلات ریز و درشتش در تمامی زندگی انتخاب کرده است. او را برگزیده است، چون بهترین دختر دنیاست. در رویایش با او مدام حرف می­زند. شب خواستگاری هر چه بزرگترها می­گویند بی هیچ مخالفتی قبول دارد و پای هر چه را جلویش می­گذارند امضاء می­کند. اگر بزرگتری مصلحت اندیشی می­کند قبول نمی­کند به قبایش بر می­خورد. او را بزرگتر و دلسوز خود نمی­داند مدام مخالفت می­کند مدام غر می­زند.

دختر هم که نگو، خیلی بی­قرار است مدام لحظه شماری می­کند که کی از راه می­رسند؟ چندبار با خودش تمرین و تکرار می­کند که اول چه بگوید! چگونه نگاه کند! گل را چطور از دست پسر بگیرد! چطور سینی چای را بیاورد! و اول به چه کسی تعارف کند! مجلس گرم است هرکس چیزی می­گوید لبها هم بشاش است و گل انداخته است. طرف داماد و طرف عروس معنی ندارد. همه یک طرف هستند. همه قند توی دلشان آب شده است که کی قند بالای سرعروس سائیده خواهد شد؟ قند کی شکسته خواهد شد؟ شب از نیمه گذشته است اما هیچ کس عجله ندارد که برخیزد و به خانه­اش برود. هیچ کس هم تعارف نمی­کند  که حالا دیگر دیر شده است و باید برویم. مجلس مجلسِ گل است و شیرینی و قند و نبات، کادوها یکی بعد از یکی از سینی و مجمعه خارج می­شود و به نوعروس هدیه داده می­شود همه انگشتهای حیرت بردهان است مادر داماد ترک تازی می­کند هر چه در چنته دارد رو می­کند همه را حیران کرده است. انگشتری مخصوص از داخل صندوقچه مادر داماد بیرون می­آید و همگان کف می­زنند، این چه شب فرخنده­ای است. همه از مزایای عروسی و ازدواج می­گویند همه به سنت پیغمبر اشاره می­کنند، همه دست می­زنند و شادی می­کنند. در گوشه­های مراسم عده­ای گرم صحبت خود هستند. از زمانه حرف می­زنند از این که قدیم­ها چطور بود و حالا چقدر تغییر کرده است. از اینکه گرانی سرسام آور شده است، اما باز نتیجه می­گیرند که خدا را شکر همه این مراسمات را خدا می­گرداند هیچ کس در دو مساله هیچگاه گیر نیافتاده است یکی عروسی و دیگری ساختمان سازی آخر ضامن هر دوی اینها خداست.

هلهله و شادی برپاست، نقل برسر عروس ریخته می­شود، همه آرزو می­کنند که این دو زوج جوان خوشبخت شوند. دراین میان تعهدات هم برای داماد ایجاد می­شود مهریه به تعداد تاریخ تولد عروس تعیین می­شود همه شاد هستند. ای بابا مهریه را کی داده و کی گرفته؟ ما مگرمهریه همسرمان را داده­ایم؟ داماد سراز پا نمی­شناسد. عاقد از راه می­رسد و گلویی با چای و شیرینی تازه می­کند دفتر مخصوص­اش را باز می­کند و شروع به خواندن عقد می­کند. دوشیزه مکرمه عروس خانم آیا من وکیلم که شما را با مهریه هزارو.... به عقد آقا داماد در بیاورم. عروس رفته گل بچیند. شاید عروس رفته گل سازی کند، شاید عروس در فکرش مبلغ مهریه را برآورد می­کند شاید.... چه می­دانم عروس هرجا رفته خیلی زود برمی­گردد و با حجب و حیا می­گوید « با اجازه پدر ومادرم و بزرگترها بله» شور و ولوله برپاست همه به هم تبریک می­گویند. عاقد تند تند امضاء می­گیرد و فیلم بردار تند تند عکس یادگاری می­گیرد. اول بزرگترها و بعد به ترتیب همه میهمانان در عکس انداختن شرکت می­کنند. مراسمات هر قومی هم تفاوت­هایی با هم دارد. گاهی کیک چند طبقه مزین کننده مجلس خواستگاری است گاهی هم کوچکتر. فرقی ندارد به هرحال این شب شب سرنوشت ساز است برای عروس و داماد . خوش بختی پسر و دختر آرزوی هر پدر و مادری است. آخر چه کسی می­خواهد فرزندش سیاه بخت شود. هیچ کس والله این را نمی­خواهد شب به صبح نزدیک شده است اما هنوز بحث ها شیرین است. هیچ کس از مجلس دل نمی­کند بلاخره همه با آرزوی خوش بختی مجلس را ترک می­کنند. اما کاغذی که برای مراسمات بعدی بین طرفین و چند ریش سفید امضاء شده مانند پروتکل­های بین المللی ارزش فوق العاده­ای پیدا کرده است. همه چشم دوخته­اند که داماد چطور از عهده تعهداتش برخواهد آمد. با وجود گرانی سرسام آور مراسمات بله برون، نامزدی، جشن­های عروسی، حنابندان و بالاخره ماه عسل چطور برگزار خواهد شد. لباس، طلا و هدایای اعیاد و مراسمات که جای خود دارند وداماد نباید در ادای هیچکدام کوتاهی کند. مگر دخترها چندبار ازدواج می­کنند. مگر دختر چند بار لباس عروسی می­پوشد. چندبار در ماشین عروس می نشیند و گل در دست برای مردم دست تکان می­دهد، مگر چندبار مردم عروسیش را به او تبریک خواهند گفت. یک بار است دیگر. پس عروس حق دارد هرچه دوست دارد بخواهد. داماد هم وظیفه دارد همه را موبه مو اجرا کند. کم نگذارد. کم گذاشتن هر کدام از اینها دهن کجی به خودش است. دهن کجی به سرنوشت خودش است.

بالاخره موعد موعود فرا می­رسد داماد پس از کلی دوندگی و سرزدن به بانک­ها و موسسات مالی و بخش وام اداره­اش و نیز کلی سرگردانی کشیدن تالار مخصوص همسرش را برمی­گزیند. ضمناً با خانمش سری هم به بازار می­زند و چند قلم جنس درشت و گران قیمت جهیزیه را تهیه می­کند، و به خانواده همسرش تقدیم می­کند تا طی مراسمی خاص و با تشریفات ساز و دهل جهیزیه به خانه­ای که قبلاً تدارک دیده و لابد در شان همسرش می­باشد نقل مکان شود. کارت های دعوت هم نوشته شده  و در لفاف مخصوص پیچیده شده و به فامیل و اقوام و آشنایان تقدیم می­شود گاهی پشت کارت­ها می­خوانی که نوشته شده لطفاً از آوردن کادوخودداری فرمایید؟ این هم امتیازی است برای عروس و داماد، چه معنی دارد که انسان یک شب مردم را به مراسمش دعوت کند و از آنها پذیرایی کند و بعد توقع داشته باشد که آنها برایش کادو  بیاورند. مراسم از ساعت 7الی11شب برقرار است عروس و داماد از صبح در آرایشگاه مشغول آرایش هستند، فیلم بردار مادر مرده هم قدم به قدم با آنها همراه است. باغی هم اجاره شده تا غروب هر دو در آن باغ قدم بزنند و فیلم­های یادگاری بگیرند تا در آینده جزء افتخاراتشان باشد. عروسی بدون فیلم برداری در باغ مثل میوه بدون پوست می­ماند که زود می­ماسد و از بین می­رود و دیگر نمی­شود آن را خورد. میهمانان جلیل القدر یکی یکی فرا می­رسند. درتالار عروسی شوری برپاست یک نفر ایستاده و خوش آمدگویی می­گوید. هرکسی از در وارد می­شود به دنبال آشنایی است که در آنجا امشب را خوش بگذراند عجب شبی است امشب. ارکستر هم دو گونه­ است یکی گروهی است که ویلون در دست دارد و آخرشب نیم ساعتی مردم را مشعوف خواهد کرد و گروه دیگر که اصلی  هم محسوب می­شوندارگی و جازی را تدارک دیده­اند که در وسط میدان رقص هنرنمایی خواهند کرد. خلاصه شوری برپاست چراغ­ها هر لحظه خاموش می­شود و صدای نتراشیده و نخراشیده بلندگو گوش­ها را کر کرده است. مجلس، مجلس بزم است و عیش و طرب و بذله­گویی. شامی هم تدارک دیده شده که بعد از کلی بزن و بکوب سرو خواهد شد. البته با منوی چند رقمی که سلف سرویس است و هر کس هر چه دلش بخواهد خواهد خورد. ما ایرانیها هم که قربانش بروم  با این فرهنگ­ها اخت داریم و می­دانیم که« اندازه نگه دار که اندازه نکوست» پس هیچ نگرانی در بین نخواهد بود و همه راضی و خوش حال از این عروسی بیرون خواهند رفت. ولی زهی خیال باطل، همه گله دارند. هرکس چیزی می­گوید. یکی می­گوید: برنجش اصلاً خوب دم نکرده بود. دومی می­گوید: من اصلاً نتوانستم خوب گوشت بخورم. سومی با گله فراوان می­گوید:« آخر مرد حسابی اگر توان مالی نداشتی چرا اینقدر میهمان دعوت می­کردی از شام خودمان هم ماندیم» خلاصه شام معضل اصلی است، همه مراسم عروسی یک طرف شام عروسی هم یک طرف. عروس و داماد گیج و گنگ شده اند هرکس چیزی می­گوید. داماد سرسام گرفته است و چندبار خودش را لعنت می­کند که تن به چنین مراسمی داده است. عروس در دلش شاد و خرامان است و ناز به فلک می­فروشد. در دلش غوغایی برپاست. همه می­آیند و به این زوج جوان تبریک می­گویند و برایشان  آرزوی خوش بختی می­نمایند. شب از نیمه گذشته و باید کاروان عروسی به راه بیافتد. قبل از خروج از تالار مردم منتظر مراسم آتش بازی هستند مراسمی که به هر چیزی شبیه است جز آتش بازی. عروس فاتح به میدان می­آید و چند حرکت ناشیرین اجرا می­کند. شب عروسی بعد از سرو صدا و بوق و کرنا و دست تکان دادن­های ناموزون عروس خانم روبه پایان است. همسایه­ها همگی کلافه شده­اند و خواب به چشمشان نمی­آید. اما باکی نیست مگر آدم در عمرش چندبار عروسی می­کند؟ بنابراین داماد پیه این حق الناس را هم به تنش مالیده و باکی ندارد. همه­اش در دلش می­گوید خوشحالم که به همه خوش گذشته است. ما خوشبخت ترین عروس و داماد دنیائیم. زمزمه ماه عسل از این و آن شنیده می­شود هر کسی چیزی می­گوید اما واقعیت را فقط عروس و داماد می­دانند داماد بلیط سفر به کیش را قبلاً آماده کرده و در جیبش نگهداری می­کند. فردا صبح کلی کار دارند باید با بدرقه اقوام به این سفر رویایی بروند و چند روزی را در ساحل زیبای کیش خوش بگذرانند. صبح روز بعد پدر و مادر و اطرافیان عروس  و داماد جلوی درب منزل قرآن و آب به دست منتظرند تا این دو نوشکفته خارج شوند. همه هلهله می­کشند ناگهان این دو موجود اساطیری بیرون می­آیند.  دست در دست و عاشقانه، خیلی­ها در آن جمع به این صمیمت و عشق غبطه می­خورند. خیلی از دخترخانم­ها در دلشان آرزو می­کنند کاش جای عروس خانم بودند. زندگی ایده­آل و رویایی آرزوی هر دختری است. حالا این زندگی نصیب عروس خانم شده است. بگذریم. ماشین منتظر است تا این دو را به فرودگاه برساند عاشق و معشوق سوار در ماشین با همه بای بای می­کنند و چند دقیقه بعد خود را جلوی فرودگاه می­بینند. اصلاً متوجه نمی­شوند کی رسیدند. چون غرق در صحبت­های عاشقانه هستند، قلب­های هر دو به طپش افتاده است زمان را درک نمی­کنند. هر چه هست عشق است و شور است و دوستی. هواپیما آماده است. بعد از کنترل­های معمول در فرودگاه سوار هواپیما می­شوند و چند دقیقه بعد باز خود را برفراز کیش می­بینند به همدیگر می­گویند. راستی ما کی رسیدیم؟ کیش سرزمین رویایی آنهاست. همه چیز زیباست، ساحل زیبایی کیش را می­بینند که این زوج جوان را به خود مجذوب کرده است. بازارچه­ها و مراکز خرید جذابیت دیگری دارد. چون اولین سفر این دو است پس انتظار خرید کادو و سوغاتی برای اطرافیان هم طبیعی است. بیچاره داماد لال است و هیچ حرف نمی­زند عروس خانم هرچه می­گوید داماد اطاعت می­کند. اطاعت محض. این مایکرویو برای مادرم،چشم. این دوربین عکاسی برای برادرم، اطاعت. این ریش تراش آلمانی برای پدرم، به روی چشم. این حوله برای پدرت اطاعت. این روسری برای مادرت بله. این ماژیک­ها برای برادرت بله خانم. کم کم برادرم و برادرت به گوش می­رسد. او در این خرید توانسته  است حرفش را به کرسی بنشاند، پس خیلی خوشحال و فاتح است. داماد بیچاره هم که عروسش را شاه پریان می­داند هیچ نمی­گوید. حرف و کلامش را حجت حق می­داند، پس خوشحال و راضی است. اقامت چند روزه در کیش چند میلیونی خرج برگردن داماد می­گذارد. و عروس خانم که حالا دیگر سیرسیر شده است و کلی عکس و فیلم از این خاطرات به همراه دارد و اگر به خانه برسد برای مادر و اطرافیانش کلی حرف برای تعریف کردن دارد در هواپیما غرق در شادی است. مدام از شوهرش تشکر می­کند. او را وصف می­کند. در زبانش همه­اش عزیزم می­چرخد شوهرهم که خود را بهترین مرد دنیا می­داند مدام به خود می­بالد از اینکه چنین زنی را اختیار کرده به خودش احسنت می­گوید. اما چیزی برای تعریف کردن برای مادر و اقوامش ندارد راستش دستش هم خالی است جز چند قلم جنس بنجُل چیزی برای آنها نخریده است. اما در دلش توجیه می­کند و دلیل می­آورد. و سعی دارد در دلش اطرافیانش را قانع کند. به هرحال این دو کبوتر عاشق به خانه می­رسند با کلی حرف و حدیث و سوغاتی. لابد چند روزی هم پاگشا برپاست و باید اطرافیان اینان را به شام و مراسم پاگشا دعوت کنند. این مراسم در بین ما ایرانیان خیلی ارزش دارد کیست که عروسی کرده باشد و به مراسم پاگشا دعوت نشده باشد؟ مسابقه دعوت برقرار است و هرکس سعی دارد این زوج خوشبخت را زودتر دعوت کند و کادویش را به این دو تقدیم کند. چند شب هم این دو در این مراسم­ها غرق در شادی هستند. البته حرف و حدیث­هایی­ هم به وجود آمده اما به دعوا و جنجال نکشیده. اگر مرد اعتراض کرده زن زود جوابش را داده و مساله را جمع و جور کرده است. پس فعلاً حرف جدی و دعوا به وجود نیامده است. جز اینکه عروس هی دارد خانواده­اش را بالاتر از خانواده شوهرش می­داند. به هر حال این روزها هم می­گذرد و رفت و آمدها فروکش می­کند. مرد کم کم به خودش می­آید و یادش می­افتد که دوران مرخصی به سرآمده و باید در محل کارش حاضر شود. محیط اداره و سختی­هایش یادش می­آید. حالا دیگر متاهل شده و باید با مسئولیت بیشتری در محل کارش حاضر شود باید مراقب رفتارش با جناب مدیر هم باشد. اگر ذره­ای بی احتیاطی کند مدیر کل حسابش را خواهد رسید و آن وقت است که زندگی همسر عزیزش هم به خطر خواهد افتاد. روز اول است که به اداره رفته است با دو سه جعبه شیرینی. همه همکاران از راه می­رسند و به او تبریک میگویند. مرد که بسیار احساساتی است از سیر تا پیاز مراسم را برای همکاران تعریف می­کند.حتی به بعضی از همکاران چند عکس خصوصی را که در گوشی خود نگهداری می­کند نشان می­دهد. یادم رفت بگویم که زن عادت دارد بسیار بخوابد بنابراین صبحها مرد خودش صبحانه حاضر می­کند و از خودش تنهایی پذیرایی می­کند. زن به او فهمانده است که اهل آماده کردن صبحانه نیست. اصلاً چیزی از آشپزی نمی­داند او در خانه مادرش حتی یک بار هم آشپزی نکرده است. بنابراین طبیعی است که از ناهار هم در این خانه خبری نباشد. مرد یاد گرفته است که ظهرها از مطبخ سرکوچه ناهار بخرد و به خانه بیاورد و این ناهار بسیار خوشمزه را همراه همسرش نوش جان نماید! عروس خانم البته عادتهای دیگری هم دارد شبها زل می­زند به ماهواره و سریالها را دنبال می­کند. این کار تا نیمه شب و شاید بیشتر طول می­کشد. داماد که کارمندی منضبط و مرتبی است و باید خیلی زود بیدار شود در رختخواب کلافه می­شود و غرولند می­کند، اما عروس خانم توجهی به این مساله ندارد. داماد فکر می­کند چون اول زندگی است مساله خاصی نیست حتماً بعداً درست خواهد شد. پس اعتراض جدی نمی­کند سعی می­کند حوصله به خرج دهد تا زندگی به کام همسرش شیرین بیاید. پس مانند شوهری فداکار این مسائل را تحمل می­کند و صبح زود برمی­خیزد و صبحانه­اش را آماده می­کند و تنهایی می­خورد و به راه می­افتد. در سرکار هم مدام به همسر عزیزش فکر می­کند. چندبار پیامک عاشقانه می­فرستد و از همسرش قدردانی می­کند و او را بهترین یار و یاور عاشق معرفی می­نماید. زن که بر بال خوشبختی سوار است سر از پا نمی­شناسد بعد از اینکه از خواب بیدار می­شود تلفن را بر می­دارد و به مادر و خواهر و اقوام و دوستانش تلفن می­کند و از سجایای اخلاقی شوهرش می­گوید از خوشبختی می­گوید. اگر کسی مشکلی دارد او را راهنمائی می­کند. از تجربیات خودشان حرف می­زند در حالیکه هنوز تجربه­ای کسب نکرده است. چیزی را از زندگی یاد نگرفته است. اما خودش را خوشبخت ترین فرد زندگی می­داند. زندگی ادامه دارد اما کم کم کسل کننده می­شود. مرد متوجه می­شود که این زندگی تکراری است و به جز ماهواره،  مد، فشن، وای فای و ایمیل و این چیزها در زندگی خود چیزی نمی­بیند. حالا دیگر زندگی صورت جدی به خود گرفته است از میهمانی خبری نیست، از شلوغی خبری نیست. از طرفی دیگر مرد اجازه ندارد تنهایی به مادرش سربزند اگر قرار است به مادرش سربزند باید آنها او و همسرش را دعوت کنند . بدون دعوت قبلی رفتن به خانه مادر صورت خوشی ندارد. اما بشنوید از مادر همسرش که مدام در زندگی این دو سرک می­کشد چه بگویم این زندگی یک روز و دو روز که نیست خیلی جدی است پس نمی­توان آن را به شوخی و هزل گرفت. روزها می­گذشت و می­گذشت. مرد در اداره مشغول کار خویش بود و زن هم طبق روال روزهای قبل به دیدوبازدیدهای زنانه و تلفن و خواب و ماهواره سرش گرم بود تازه ابزاری مثل اینترنت هم جای خاصی در زندگی او پیدا کرده بود روزها به همین منوال گذشت تا سالگرد ازدواج این زوج به ظاهر شیفته فرا رسید. زن که از دو سه ماه پیش زمزمه هایی راه انداخته بود توانست همسرش را راضی کند تا جشن سالگرد ازدواج مفصلی تدارک ببیند . بازهم فیلم و عکس و شام و لباس و کادو و میهمان و میهمانی. خدا می­داند این یک شب چقدر خرج روی دست مرد گذاشت. اما او صبر پیشه کرد و هیچ نگفت. دائم با خودش می­گفت این دیگر آخرین مراسم است. زنم سر عقل می­آید قدر زندگی را خواهد دانست. ما که دیگر از این مراسم­ها نخواهیم داشت اما اقتصاد و گرانی سرسام آور کمرش را شکسته بود کم کم دستش به قرض کردن از این و آن باز شده بود. مردی که هیچ وقت عادت نداشت به کسی رو بیاندازد کم کم می­رفت و رو می­انداخت اما به خانواده خود هیچ نمی گفت و دم نمی­زد. خانواده­اش که به رسم روزگار ما ایرانیان مدام حرص می­خوردند به این تازه داماد تذکر می­دادند. مادرش هر وقت فرصت گیر می­آورد مسائل را گوش زد می­کرد و او را به مراقبت از زندگی­اش توصیه می­نمود. اما داماد تازه عروسی کرده، به زندگی خود خوش بین بود بنابراین  توصیه­های خانواده­اش را جدی نمی­گرفت. گاهی با خود فکر می­کرد شاید مادرش به زندگی عروسش حسادت می­ورزد. بنابراین این رفتارها را طبیعی می­دانست. سرانجام روز موعود فرا رسید. مراسم سالگرد ازدواج باشکوه خاصی برگزار شد. همه چیزهایی که عروس خانم آرزویش را داشت جمع شده بود. اما این بار نه با صفا و صمیمیت عروسی، چون خانواده شوهرخیلی رسمی آمدند و رفتند اما خانواده عروس از خیلی وقت پیش در جریان مراسمات و برنامه ها قرار گرفته بودند. آن شب هم همه گل گفتند و گل شنیدند. شام مفصلی که تدارک  دیده شده بود سرو شد و همه برای این زوج جوان و خوش بخت آرزوی سعادت و بهروزی کردند. شب از نیمه گذشت و همگان به منزل خویش رفتند. عروس سر از پا نمی­شناخت  و مدام خوشحالی می­کرد. مرد که کارمندی منظم بود به خواب رفت و دوباره روز از نو و روزی از نو. کم کم اعتراض و غرولند مرد بلند شد و به این شیوه زندگی اعتراض نمود اما زن گوشش به این حرف­ها بدهکار نبود و اصلاً توجهی به اعتراضات مرد نمی­کرد. بنابراین مرد کم کم از زنش فاصله گرفت  و گوشه تنهایی اختیار کرد. زن که اوایل این رفتار برایش مهم نبود کم کم به این نتیجه رسید که شاید شوهرش اعتیاد پیدا کرده است. بنابراین موضوع را با خانواده­ خویش در میان گذاشت. پدرزن با داماد خویش حرف زد و همین موضوع جرقه­ای شد که اختلاف میان این زوج را تشدید نمود. کم کم زن و شوهر رویشان به همدیگر باز شد تقریباً هر روز در خانه دعوا و بگومگو بود و جر و بحث و اختلاف خانه را فراگرفته بود که این دو متوجه شدند کوچولویی در راه است و زن و شوهر مسئولیتی جدیدی بر دوششان قرار گرفته است. مساله بچه کمی از اختلافات را کاست هر دو مشغول مساله جدید شدند و یادشان رفت که اختلافی وجود داشته است. این مساله نه ماه به طول کشید  و نوزاد از راه رسید. بگذریم از اینکه درباره انتخاب اسم چه اختلافاتی ایجاد شد. مرد مسئولیت جدیدی پیدا کرده بود و اشتباهات و کم کارهای زنش برایش چندان مهم نبود. خدا را شکر می­کرد که بچه­ای را به آنها عطا کرده است. این موضوع برایش خیلی مشغول کننده بود. یکی دو سال به همین منوال گذشت. هر چند در طول این یکی دوسال چندبار اختلاف به وجود آمد اما هر دو به دلیل بچه کوتاه آمدند. باز زندگی بر همین منوال گذشت و یکی دوسال از زندگی مشترک را هم تجربه کردند. کم کم اختلافات ریشه­های عمیق تری پیدا کرده است زن و شوهر حرف همدیگر را نمی­توانند هضم کنند. مرد و زن دست به دامن خانواده­های خویش شده­اند کم کم پای بزرگترها  و ریش سفیدها به این خانه باز شده است. جلسات متعددی تشکیل شده تا این کانون گرم که خیلی در اطرافیان سروصدا کرده بود پابرجا بماند. مشاوره­های زیادی از طرف دوستان و اقوام به گوش می­رسد هرکس چیزی می­گوید. طرف عروس، داماد را مقصر می­دانند و طرف داماد عروس را. عده­ای زیاده خواهی عروس را عامل این اختلاف می­دانند. بعضی­ها عدم تدبیر و سیاست و مدیریت داماد را موجب بروز اختلاف می­دانند. بعضی­ها اعتقاد دارند ماهواره و لوازم مجازی به وجود آمده زنها را سربه هوا کرده است. بعضی­ها می­گویند مادر عروس مقصر است چون دخترش را درست تربیت نکرده و به خانه بخت فرستاده است. زمزمه­های زیادی به گوش می­رسد. بعضی وقت­ها زمزمه طلاق شنیده می­شود. چندبار خانواده داماد به پسرشان فشار آورده­اند که زنت را طلاق بده و خلاص شو اما هزارو اندی سکه طلا مانع تصمیم گیری داماد می­شود. عروس هم به گرفتن مهریه اصرار و پافشاری می­کند و حاضر نیست به همین راحتی از خانه داماد بیرون برود. او هم چند بار از خانواده­اش شنیده است که او را به طلاق گرفتن توصیه می­کنند. دیگر از آن روابط صمیمی فامیلی خبری نیست. آن گل گفتن­ها و گل شنیدن­ها قطع شده است. طرف داماد در پشت پسرشان ایستاده­اند و طرف عروس پشت دخترشان، هرکس طرف مقابل را مقصر اصلی می­داند. واقعاً معلوم نیست چه کسی مقصر است. این زن و شوهر در موقع نامزدی از هرچه حرف زدند الا مسائل زندگی، الا مسئولیت پذیری، الا تعیین اولیت­های زندگی این موضوعات را برای خود شوخی می­دانستند یا اصلاً اعتقادی به این مباحث نداشتند. اما واقعیت­های زندگی رخ نموده و خود را آشکار کرده است. جلسات متعددی تشکیل شده  اما به نتیجه مطلوبی نرسیده است. مرد توان مالی پرداخت مهریه را ندارد، زن هم مهریه را حق قانونی و شرعی خود می­داند. در این بین فامیل و ریش سفیدان هم بلاتکلیف مانده­اند زمزمه طلاق حالا دیگر جدی تر شده است. تصمیم جدایی صورت جدی و قطعی به خود گرفته است. تقریباً این مساله بین زن و شوهر تمام شده است آنها به طلاق عاطفی اعتقاد پیدا کرده­اند و خود را زن و شوهر نمی­دانند اما برای اینکه آبروریزی نشود ظاهراً زیر یک سقف زندگی می­کنند. بچه به طور کلی فراموش شده و اهمیت خود را از دست داده است. سرنوشت این کودک معصوم و بی پناه هیچ جایی در تصمیم گیری این دو ندارد. هر دو برای خود استدلال­هایی دارند مادر معتقد است بچه آسیب زیادی نخواهد دید، پدرش توان اداره زندگی بچه خود را دارد من چرا باید پای این بچه بسوزم؟ پدر می­گوید خیالی نیست دندم نرم بچه­ام را بزرگ خواهم کرد تازه مادربزرگش هم هست به من کمک می­کند. مجبور نیستیم به خاطر یک بچه عمر خود را تباه کنم. خبری از مشاوره با روان شناس و متخصص خانواده نیست. هیچ کس از غرور خود دست برنمی­دارد تا با آموزش دیدن و یادگرفتن راه حل درست سرتعظیم در برابر زندگی خویش فرود آورد. بالاخره تصمیم نهایی گرفته می­شود. جهیزیه مال عروس، طلاها مال عروس، بزرگ کردن بچه با داماد. مهریه را چون داماد توان پرداخت ندارد عروس می­بخشد. طلاق توافقی امضاء  می­شود. از طرف هر یک بزرگتری انتخاب می­شود تا به دادگاه خانواده مراجعه و مراسم و تشریفات طلاق اجرا شود. پس از چند بار رفت و آمد و انتخاب داور و اعلام نظر داوری و شنیدن نصایح رئیس دادگاه، حکم عدم امکان سازش صادر می­شود. زن و شوهر که برای خود  کاخ بزرگی ترسیم کرده بودند با کوخ و کلوخ زاری مواجه می­شوند. روز صدور حکم روز بزرگی است. غم بر چهره همگان نشسته است. هرکس چیزی می­گوید. خیلی­ها از مراسم عروسی و ریخت و پاش­های آن روز می­گویند. عده­ای می­گویند خوشبختی این چیزی نبود که این دو به دنبالش بودند. اما حال زن و مرد خیلی دگرگون است. خاطرات مدام از جلوی چشمان هر دو عبور می­کند. هیچ کس خودش را مقصر در قضیه نمی­داند اما آیا واقعیت اینست؟ آیا هیچ کس مقصر نیست؟ یا هر دو مقصرند؟ بگذریم طلاق صادر شده و آماده اجرا در دفترخانه طلاق است این بار هیچ جعبه شیرینی در بین نیست. دستان همه خالی است و با عجله و ناراحتی به دفترخانه طلاق وارد می­شوند. سردفتر که مردی میانسال و جامعه دیده است هر دو را نگاه می­کند ابتدا آن دو را نصیحت می­کند. بعد که می­بیند تلاش کارساز نیست و بزرگترها هم نتواسته­اند کاری از پیش ببرند دست به قلم می­شود و دفترچه طلاق را پر می­کند و سپس صیغه منحوس طلاق را جاری می­کند. هیچ کس هلهله نمی­کشد، هیچ کس کف نمی­زند. هیچ کس خندان نیست. اما شب خواستگاری حال و روز دیگری حاکم بود طلاق در ذهن هیچ کس نبود. زن و شوهر خود را خوشبخت ترین در دنیا می­دانستند بارها این را به همه گفته بودند. اما امروز اصلاً به صورت هم نگاه نمی­کنند. انزجار و تنفر از صورتشان می­بارد. انگار دشمن خونی همدیگر هستند. موقع امضای دفترچه طلاق هم مرد و هم زن همدیگر را نفرین می­کنند. بزرگترها پاپیش گذاشته آنها را دعوت به صبر و شکیبائی می­کنند. بچه در خانه مانده است و از سرنوشت خویش خبر ندارد. او کوچکتر از آن است که این واقعه را درک کند. اما به هر حال پدر و مادر تصمیم بزرگی گرفته­اند و او را از کانون گرم خانواده جدا کرده و به جامعه سپرده­اند. غرور و خودخواهی آنها اولین لطمه را به این کودک خواهد زد. کودکان معصوم نیاز به عاطفه و محبت پدر و مادر خویش دارند بدون پدر و مادر کودکان درست تربیت نمی­شوند و انسانهای بزرگی نخواهند شد. اما این مساله هیچ اهمیتی برای زن و مرد ندارد. آنها با نفرت تمام طلاق نامه را امضاء می­کنند و از هم دور می­­شوند. سردفتر که تجربه این عمل را بارها داشته است آرام و با حوصله تمام امضاءها را می­گیرد و دست آخر خودش پای دفترچه طلاق را امضاء و مهر می­کند و به هر یک، یک نسخه تقدیم می­کند  و بعد بیان می­دارد لطفاً حق التحریر طلاق نامه را پرداخت نمائید. مرد دست در جیب خود می­برد و مبلغی را که سردفتر طلاق مطالبه کرده است به او تقدیم می­کند. این آخرین پولیست که او برای این مهم صرف می­کند. اما اولین پولیست که برای جدایی صرف می­شود و هیچ لذتی ندارد. تا اینجا مرد هر پولی را صرف کرده بود برای محکم تر کردن کانون خانواده­اش بود اما این پول بنیان خانواده­اش را برکند و این دو را برای همیشه نامحرم و غریبه کرد . طلاق تنها واژه­ایست که نمی­توان برایش زیبایی تصور کرد. همگان از آن تنفر دارند و هیچ کس دلش نمی­خواهد تجربه­اش کند اما عده­ای از انسانها این عنصر شوم را تجربه می­کنند و ای کاش روزی برسد که هیچ کس این حس تنفرآمیز را تجربه نکند.

                                                                                       13/7/93- نورعلی افشار آقاجری

 

  • نورعلی افشار

نظرات  (۱)

عالی بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی